کد مطلب:43130
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:14
تفسير فرازهاي سيزدهم تا چهاردهم خطبه صدونهم نهجالبلاغه كه به بيان قابل رؤيت نبودن خداوند با چشم ظاهري پرداخته چيست؟
«لَمْ تَرَكَ الْعُيُونَ فَتُخْبِرَ عَنْكَ، بَلْ كُنْتَ قَبْلَ الْوَا صِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ.» [چشمان ظاهري تو را نديده است تا خبري از تو بدهد، بلكه وجود اقدست پيش از توصيف كنندگان از خلائقت بوده است.]
در اين جملات اميرالمؤمنين(ع) از توصيفات با ضماير غائب به مخاطب عدول نموده، با خداوند سبحان چنان صحبت ميدارد كه گوئي روياروي او ايستاده است اين روش در سخن بسيار شايع است. در سوره مبارك فاتحهالكتاب هم اين عدول وجود دارد، يعني آن سوره مباركه با حمد و توصيف خداوندي آغاز ميگردد و از جمله ايّاكَ نَعْبُدُ جملات خطابيه آورده مي شود، با اين عدول است كه انسان ميفهمد كه همواره ميتواند خود را در حضور الهي دريابد، و در حقيقت بنده خداوندي در آن حال كه با جملات غائبانه يا با ضمائر غائبه درباره خداوند سخن مي گويد، مي تواند خود را حاضر در بارگاه خداوندي ببيند. و همانگونه كه اگر او را مشاهده مي كرد سخن مي گفت، با او به مناجات مي پردازد. اما تفسير اصل مطلب چنين است كه بدانجهت كه خداوند متعال فوق جسم و جسمانيات و اشكال و ديگر كيفيات داراي نمود مي باشد، لذا قابل ديدن با چشمان ظاهري نيست، بلكه همانطور كه در پاسخ سؤال ذِعْلَب يَمَاني كه پرسيده بود:
«هَلْ رَايْتَ رَبَّكَ ؟» [آيا پروردگارت را ديدهاي؟]
فرموده است:
«أَفَأَعْبُدُ مَا لاَأَرَي؟ فَقالَ: وَ كَيْفَ تَرَاهُ يَا أَميرَالْمُؤْمِنينَ؟ فَقَالَ: لاَتُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ، وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِيمَانِ» (خطبه 179 ص 258) [آيا ميپرستم چيزي را كه نديده باشم؟! ذِعْلَت يَماني پرسيد: چگونه مي بيني او را؟ آن حضرت فرمود: چشمها با مشاهده عيني او را نمي بينند، بلكه اين دلهاست كه با حقائق ايمان او را مي بينند.]
ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چگونه دلها او را ميبيند؟ پاسخ اينست كه رؤيت و شهود دل فوق ارتباط يكي از حواس طبيعي با محسوس خويش است، اين رؤيت گاهي چنان است كه دل موجي ميزند و همان موج خود را (مانند معلوم حضوري) درمي يابد. به عنوان مثال وقتي كه دل مفهوم كلي زيبايي را درمييابد (خواه مفهوم كلي زيبايي هاي محسوس و خواه مفهوم كلي زيباييهاي معقول) نه چنان است كه شكلي يا نمود ديگري از جهان عيني در آن منعكس ميگردد، بلكه حقيقتي را دل درمييابد كه حالتي از حالات يا موجي از امواج خود تلقي مي نمايد، همچنانكه قوه عاقله ما هنگاميكه فعاليتي نموده و معقولي را درك ميكند يا به چيزي حكم مينمايد، در حقيقت وجود يا هويت معقولي آن معقول را، حالتي يا موجي از امواج خود مي داند. و بديهي است كه نه خود دل و عقل قابل مشاهده عيني است و نه فعاليت و محصول فعاليت آن دو.
مخفي نيست كه منظور ما فقط اثبات اين معنا است كه رؤيت و شهود و فعاليتي در درون وجود دارد كه دل و عقل بترتيب آنها را دارا مي باشند ولي به هيچ وجه قابل مشاهده عيني نيستند، نه اينكه خدا حالت يا موجي از دل ما است، بلي دريافت خداوند ذوالجلال مانند يكي از حالات و امواج قلبي ما است كه خداوند بر بندگانش عطا مي فرمايد. اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد: «خداوندا، چشمان انسانها تو را نديده است كه از تو خبر بدهد.» معناي اين جمله آن نيست كه هيچ خبري از خداوند عزوجل نميتوان داد، زيرا كتب آسماني و انبياء و اوصياء(ع) و حكماء و اولياء، حتي اكثريت قريب باتّفاق مردمي كه ارتباطي با خدا دارند، با اشكالي گوناگون از او خبر ميدهند، بلكه مقصود آن حضرت خبر مستند به ديدن به وسيله چشم ظاهري است. جمله بعدي كه جنبه استدلالي براي اثبات عدم ارتباط چشم با آن موجود اقدس اكمل است، اينست كه ميفرمايد: بلكه خداوند سبحان پيش از مخلوقاتي كه او را توصيف مي نمايند، وجود داشته است. ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چگونه ميتوان سابقتر بودن وجود خداوندي بر توصيف كنندگان، عدم مشاهده چشمان ظاهري، باري تعالي را استدلال نمود؟ پاسخ اينست كه خداوند سبحان قديم و فوق محسوسات و معقولاتست و انساني كه حادث و داراي وسايل محدود براي درك و فهم و تعقل است، نمي تواند آن موجود قديم و فوق محسوسات و معقولات را درك كند.